gjmgjm



روزینا دسپارد در خانه پدریش در چلتهام,انگلستان آماده خواب شده بود.وقتی لباس خواب را پوشید صدای پای مادرش را از پشت در شنید. اما وقتی در را باز کرد راهرو بیرون خالی بود. به درون راهرو سرک کشید وزنی را دید که لباس سیاه بر تن دارد و دستمالی به صورت گرفته و پای پله ها خاموش ایستاده است. بعد از چند ثانیه زن از پله پایین رفت. شمع در دست روزینا خاموش شد ودیگر چیزی ندید. شروع ماجرا در ژوئن 82 بود و هفت سال پیاپی شیح سیاهپوش توسط اعضا خانواده مکرر دیده شد . حال شبح مثل یکی از اعضا خانواده شده بود. روزینا سعی کرد با شبح گفتگو کند اما هر بار شبح سرش را پایین می انداخت و ناپدید می شد . مراسم شام در خانه دسپارد تبدیل به مراسم اعصاب خرد کنی شده بود زیرا شبح بر دو نفر از حاضرین ظاهر می شد وبر بقیه ناپدید می ماند. گاه او در میان دو میهمان که مشغول صحبت بودند ظاهر می شد . یکی از آنها آن را میدید و گفتگو مبدل به حرف های بی سر وته می شد روزینا وپدرش که شیح بر آنها ظاهر می شد نمی توانستند با او رابطه برقرار کنند. تمام ظاهر شدن ها بدقت توسط روزینا یاداشت می شد او سعی داشت تا هویت شبح را حدث بزند . کسی که بیشتر ازهمه مشخصاتش با شبح یکی بود خانم "ایموژن سوبین هو" معشوقه صاحبخانه قبلی بود که بعد از مشاجره ای از خانه اخراج شده بود و در فقر وفلاکت در سال 78 در گذشته بود. ظهور شبح بعد از یک جلسه ظهور اشباح در سال 89 متوقف گشت. این ماجرا اگرچه در آن زمان توجه بسیاری را برانگیخت و توسط انجمن تحقیقات روح بدقت مورد مطالعه قرار گرفت فقدان شواهد بیشتر موضوع را از اهمیت انداخت و همگان آنرا به فراموشی سپردند. اما در سال 1958 واقعی شگفت رخ داد. مردی که در نزدیکی آن خانه می زیست شبی از جابرخاست و زنی را در قاب پنجره مشاهده کرد. او لباس دوران ویکتوریا را بر تن داشت سرش را پایین انداخته بود. وبه نظر می رسید به تلخی در دستمالی که بصورت گرفته بود می گریست وقتی مرد از ترس فریادی کشید زن ناپدید شد . مرد چیزی از شبح نشنیده بود و علاقه ای به مسائل فوق طبیعی نداشت بعد از آنکه زن بارها دیده شد که در اتاق ها وپله ها سرگردان بود و گاه به تلخی می گریست. پیدا بود که گذشت زمان آلام او را تسکین نداده است . اما اینکه چرا خانم محل ظهورش را تغییر داده هرگز معلوم نشد

روزینا دسپارد در خانه پدریش در چلتهام,انگلستان آماده خواب شده بود.وقتی لباس خواب را پوشید صدای پای مادرش را از پشت در شنید. اما وقتی در را باز کرد راهرو بیرون خالی بود. به درون راهرو سرک کشید وزنی را دید که لباس سیاه بر تن دارد و دستمالی به صورت گرفته و پای پله ها خاموش ایستاده است. بعد از چند ثانیه زن از پله پایین رفت. شمع در دست روزینا خاموش شد ودیگر چیزی ندید. شروع ماجرا در ژوئن 82 بود و هفت سال پیاپی شیح سیاهپوش توسط اعضا خانواده مکرر دیده شد . حال شبح مثل یکی از اعضا خانواده شده بود. روزینا سعی کرد با شبح گفتگو کند اما هر بار شبح سرش را پایین می انداخت و ناپدید می شد . مراسم شام در خانه دسپارد تبدیل به مراسم اعصاب خرد کنی شده بود زیرا شبح بر دو نفر از حاضرین ظاهر می شد وبر بقیه ناپدید می ماند. گاه او در میان دو میهمان که مشغول صحبت بودند ظاهر می شد . یکی از آنها آن را میدید و گفتگو مبدل به حرف های بی سر وته می شد روزینا وپدرش که شیح بر آنها ظاهر می شد نمی توانستند با او رابطه برقرار کنند. تمام ظاهر شدن ها بدقت توسط روزینا یاداشت می شد او سعی داشت تا هویت شبح را حدث بزند . کسی که بیشتر ازهمه مشخصاتش با شبح یکی بود خانم "ایموژن سوبین هو" معشوقه صاحبخانه قبلی بود که بعد از مشاجره ای از خانه اخراج شده بود و در فقر وفلاکت در سال 78 در گذشته بود. ظهور شبح بعد از یک جلسه ظهور اشباح در سال 89 متوقف گشت. این ماجرا اگرچه در آن زمان توجه بسیاری را برانگیخت و توسط انجمن تحقیقات روح بدقت مورد مطالعه قرار گرفت فقدان شواهد بیشتر موضوع را از اهمیت انداخت و همگان آنرا به فراموشی سپردند. اما در سال 1958 واقعی شگفت رخ داد. مردی که در نزدیکی آن خانه می زیست شبی از جابرخاست و زنی را در قاب پنجره مشاهده کرد. او لباس دوران ویکتوریا را بر تن داشت سرش را پایین انداخته بود. وبه نظر می رسید به تلخی در دستمالی که بصورت گرفته بود می گریست وقتی مرد از ترس فریادی کشید زن ناپدید شد . مرد چیزی از شبح نشنیده بود و علاقه ای به مسائل فوق طبیعی نداشت بعد از آنکه زن بارها دیده شد که در اتاق ها وپله ها سرگردان بود و گاه به تلخی می گریست. پیدا بود که گذشت زمان آلام او را تسکین نداده است . اما اینکه چرا خانم محل ظهورش را تغییر داده هرگز معلوم نشد . ظهورش را تغییر داده هرگز معلوم نشد


يک روزيک بچه اي بود،نام آن پسرمهدي نام داشت اومانند بقيه ي بچه هابه مدرسه ميرفت.وقتي به مدرسه رسيد به کلاس رفت.معلم ادبيات به کلاس آمدوانشا به بچه گفت.انشااين بود که بچه هادرموردجن بنويسند.همه انشايشان راتمام کرده بودند وخواندند.زنگ خوردمهدي به خانه يشان رفت،پدرومادرمهدي به مهدي گفتندماجايي ميرويم1ساعت ديگرمي آييم.وقتي پدرومادرمهدي رفتندبرقهارفت ومهدي خشکش زده بوداوجنهاراميديدوميترسيدچون مهدي درباره ي جن صحبت کرده بود جنها آمدند برقها آمدند وپدرمادرمهدي رسيدند. اين داستاني که گفتم واقعي بود.نظظظظظظربديد.نظريادتون نرود. اگرداستانى ديگر خواستيدبه آدرسwww.jgj.loxblog.comبرويد.
-1اعراب که ساکنان سرزمين عربستان هستنددرگذشته به صورتزندگي ميکردند. -2مهمترين قبيله ي قريش چه بود؟ -3مهمترين شهرهاي حجازرانام ببريد؟ -4حضرت هود وصالح به ترتيب درکدام جاي عربستان مبعوث شدند؟ -5درچه شرإيطي اسلام درعربستان ظهورکرد؟ -6حضرت محمد(ص)درشهربه دنياآمد. -7چرامردم مکه به محمدلقب امين دادند؟ -8محمدامين ياوربود وبه.وکمک ميکرد. -9محمددرچند سالگي باخديجه ازدواج کرد؟ -10چراحضرت محمدبه غارحراميرفت؟ -11محمددرچندسالگي به پيامبري معبوث شد؟ -12پيامبرمردم رابه چيزهايي دعوت ميکرد؟ -13اولين کساني که درهمان آغازايمان آوردندچه کساني بودند؟ -14چرااشراف قريش ازپيشرفت اسلام احساس خطر ميکرند؟ -15مشرکان براي جلوگيري ازپيشرفت اسلام چه کارهايي کردند؟ -16مهمترين دشمنان اسلام،.وبودند؟ -17مشرکان ازاين که نتوانستندمسلمان رابه حبشه بازگردانندچه تصميمي گرفتند؟ -انصارچيست؟ -19مهاجرين چيست؟ -20دردوره ي پيش ازاسلام چه دينهايي درعربستان رايج بود؟ -21مشرکان مکه شخصي رابه نامراباهداي زيادنزد پادشاه حبشه فرستادند. -22پيامبرمردم رابه مدت.به طورپنهاني به اسلام دعوت کرد. -23دوتن ازنزديکانپيامبربه نام.نيازهاي محاصره شدگان راتأمين ميکردند؟ -24دوموردازحوادثي راکه حضرت علي(ع)درآنها نقش مهمي داشت.توضيح دهيد.
يک داستان جن ميگويم: داستان جن يکي بوديکي نبود غيرازخداهيچ کس نبود. يک روز يک کسي بودکه اسمش سعيدبود،پدرومادر سعيد ميخواستند به مسافرت بروندبه سعيد تمام سفارشها راگفتند. وقتي پدرو مادر سعيد به مسافرت رفتند سعيد به دوستش زنگ وبه اوگفت که پدرومادرش به مسافرت رفتندميايي خانه يمان دوستش قبول کرد وبه خانه ي سعيدآمد درآن موقع هواشب شدسعيد برق هاراخاموش کرد وکناردوستش دراز کشيد وداشتند درباره ي جن صحبت ميکردند.دوستش يک جن بودکه خودش راشبيه دوست سعيد کرده بود ولي سعيدنفهميدسعيد خوابيدوصبح بيدارشد ديد دوستش نيست.سعيدبه دوستش زنگ وگفت دستت درد نکند که شب به خانه يمان آمدي.دوستش گفت من شب درمحماني بودم وسعيد فهميد که اوجن بوده.پدرومادر سعيد از مسافرت بازگشتند وسعيد ماجرا رابراي پدر ومادرش گفت وپدر ومادرجن خنديدند. داستان مابه پايان رسيد. چندچيزدرموردجن: بيشترگربه سياه ها جن اند. جنهابيشتردرتاريکي،گرمابه،آب انبار،تنهايي،خانه هاي قديمي وبيابان هاوجوددارند.

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راز های موفقیت با دکتر سعید جوی زاده jelveyemahtabr بهترین مشاور ۰۲۱۲۲۶۸۹۵۵۸ انجمن هنرهای سنتی و صنایع دستی پارس دوره های آموزشی بازاریابی، فروش، تبلیغات، همایش ها و سمینارها نقش قلم دیجی سیویل سامانه ارتباط سازان (مازندران-بابل) مطالب دانشجویی و دانش آموزی agency